غمگین و آرومم مثل ماه شب چهارده پشت ساختمونای بلند و نورهای خیره کننده شهر
غمگین و گنگم مثل لحظه اول تصادف که نمیدونی از کجا خوردی
غمگین و خسته م مثل وقتی کل اتوبان رو با اهنگ رولت روسی میری و میری و دنبال دوربرگردونی
غمگین و راضیم مثل وقتی که یه قدرت ماورایی رو احساس میکنی که حواسش بهت هست
غمگین و منتظرم مثل وقتی هی نوار اعلانات گوشیتو میکشی پایین و خالیه
غمگین و سنگینم مثل وقتی که از ترس سرما لحاف میندازی روی خودت اما نفست بالا نمیاد
غمگین و بلاتکلیفم و از خدا از ته دلم میخوام که زودتر تکلیف رو بهم نشون بده...
بازدید : 215
سه شنبه 21 بهمن 1398 زمان : 5:10